دختران من

جشن تولد صبا

صبا جان دیشب تولد تو بود وخیلی خوشحال بودی تاآنجایی که درتوان داشتم سعی کردم بهت خوش بگذرد دلم می خواد روزی که این قسمت ازخاطرات و می خونی برات جالب باشه پس برات می نویسم که چطور به دنیا آمدی . ماههای آخر یا شاید روزهای آخر 9 ماهگی بود ومن همچنان به سرکارمی رفتم چون دکترگفته بود هرچه بیشتر فعالیت داشته باشی برات خوب است . روز25 مرداد بود فکرکنم روز دوشنبه بود که وقت دکترداشتم خودم تنها رفتم مطب دکترتاخانم دکتربیاد و بفهمم که تو سالم وسلامتی وهمینطور به خانم دکتربگم قراراست که کی بیای چون حسابی جاخوش کرده بودی خانم منشی بهم گفت بیا قبل ازاینکه خانم دکتربیاد وضعیت قلب بچه رو بررسی کنم ونوارقلب بگیرم وقتی کارش تموم شد با تعجب گفت خانم فکرکنم با...
25 مرداد 1392

عیدفطر

ماه رمضان هم با تمام معنویتهای که داشت تموم شد اسماء عزیزم سال آینده  روزه بهت واجب میشه نمی دانم میتونی روزه بگیری یانه تو هر ربع ساعتی گرسنه میشی وهی میگی مامان یک چیز بده بخورم صبا بهت میگه توپولو دیروز ازاداره به خانه زنگ زدم صبا گوشی وبرداشت وقتی گفتم اسماء کجاست گفت مامان توپولو رو میگی خوابیده حسابی خندم گرفت .خلاصه فردای عید فطرباخاله اینا رفتیم شش پیر شما خیلی خوشحال بودید که با دخترخاله هات بازی می کنید البته این هم بگم هرنیم ساعت بازی نیم ساعت قهرمی کنید ولی باز باهم کنارمی آیید. آب چشمه خیلی سرد بود وقتی ظرف می شستیم دستمون بی حس می شد تاعصرحواسمون بود که شما داخل آب نروید چون خیلی آب سردبود وممکن بود سرما بخورید . ولی باز...
22 مرداد 1392

پشمالو

سلام به همه بعد ازجریان قهوه ای جدیدا" حالا خانم صبا ازیک گربه خوشش آمده البته گربه به قول ما دستی نیست و اگه بری طرفش یا فرارمی کنه یا حالت حمله به خودش می گیرد . شبها تاسفره می اندازیم سروکله اش پیدا میشه وخانم صبا هم هرچی که توسفره است بهش میده هرچی میگم مامان این بیچاره که بز نیست بهش کاهو میدی یا بهش سالاد میدی فقط گوشت واستخوان می خورد ولی کو گوش شنوا - چند شب پیش داشتیم طالبی می خوردیم که سروکله گربه پیدا شد صبا گفت مامان بهش طالبی بدم گفتم نه بچه این که بز نیست .رفتی جلو بهش حرف میزدی چند دقیقه که گذشت  گفتم چی داری بهش میگی گفتی بهش گفتم اسمت ومیزارم پشمالو اون هم گفته باشه خنده ام گرفت رفتم آشپزخانه وقتی برگشتم دیدم کاسه ای ...
17 مرداد 1392

قهوه ای سگ با وفا

   چند مدت پیش یک توله سگ تو کوچه پیدا شد معلوم نبود ازکجا آمده بود ولی بچه ها خیلی دوستش داشتند .اسماء هم حسابی بهش انس گرفته بود اسمش هم گذاشته بود قهوه ای اگه یک روز نمی دیدش میرفت دنبالش و صداش میزد قهوه ای اون هم می دوید دنبال اسماء حسابی به تمام اهل کوچه عادت کرده بود وبه غریبه ها پارس میکرد البته من برای اسماء توضیح دادم که دردین ما سگ و نجس می دونیم ونباید بهش دست بزنی ولی باز بعضی وقتها که خیلی التماس میکرد میزاشتم یک کم دستش بزنه قهوه ای هم خیلی اسماء رادوست داشت عموی بچه ها کارهای قشنگی یادش داده بود مثلا" بهش می گفت دست بده اون هم دست می داد .بهش می گفت بذاردنبال گربه اون هم می دوید دنبال گربه ها حسابی این چند مدت از...
7 مرداد 1392

مسافرت

سلام به دخترهای گلم : قراربود درمورد مسافرتی که با خاله اینا رفته بودیم براتون بنویسم صبح زود بعدازنمازصبح شما دوتاخواب بودید من وبابا رفتیم آش سبزی گرفتیم وحرکت کردیم بعدازمرودشت خاله اینا که زودتر حرکت کرده بودند منتظرمابودند آش سبزی را خوردیم وحرکت کردیم البته این هم بگم که اسماء خانم شما خیلی سختتون که زیاد توماشین بشینی وهر نیم ساعتی می گی مامان رسیدیم .خلاصه بعداز چند ساعت که حرکت کردیم رسیدیم به نزدیکهای قم وهمونجا نهارخوردیم که مامان جون برای هممون ساندویج درست کرده بود وبعد هم به طرف قم رفتیم وقتی به قم رسیدیم حسابی خسته بودیم . به سوئیتی رفتیم که قبلا اجاره کرده بودیم که این سوئیت هم خالی ازخاطره نبود چون پرازسوسک بود ومن وخاله ک...
3 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختران من می باشد